دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 24 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

بدون عنوان

ســــــــلام نی نی جـــــــــــونم مامان فدات بشه نازنازی من نفسم نمیدونی چقدردلتنگتم کاش میشد این ماه بیای اگه نیای باز دوباره میرم پیش خانم دکتر و معلوم نیس چه آزمایشی برام بنویسه یاباز باید دارو استفاده کنم خوب آخه مامان جان چرانمیای؟ مامانی ما که چیزی برات کم نمیذاریم من و بابایی هم که عاشقتیم  لابد خدامارولایق نمیدونه دلم پرمیزنه برای یه نی نی ناز و توپولو که فقط و فقط مال خودم باشه و همش نازشوبکشم خدایا خودت کمکمون کن ...
21 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

ســــــــــــــــــــــلام نفس مامان کوچولوی نازم قربونت بشم عزیزم بخاطر تو و زود اومدنت دارم قرص میخورم البته فقط تقویتی هستن هرچند مشکلی نداشتم اما خوب دکترنجویز کردن باید استفاده کنم اخه دیگه سختمه که تنها بمونم همه سراغ تو رو میگیرن باید زودبیای و الا برا مامانی حرف درمیارن ها مامانی ازجمعه نمیدونم بابایی چش شده بود گردنش درد میکرد الهی فداش بشم یکی دوروز همینطوری فقط پماد زدم و ماساژدادم هرکاری ازدستم بر اومد براش کردم شب میخوابید صبح که میخواست بره سرکار باز روز از نو روزی از نو هنگ کرده بودم خدایی د یروز که خونه باباییم بودم یهو مامانم پیشنهاد داد که دایی جون سجاد برا بابایی آمپـــــــــــول بزنه الهییییی من بیشتر از بابا...
17 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

من اومدم اما با یه دنیـــــــــــــاغصـــــــــــه دلم خیلی گرفته نی نی نــــــازم  باز امروز بعد یه مدت خیلی دلم هواتو کرده نفسم خوب بایدچیکارکنم تا خدا قبولم کنه تا یه نی نی ناز بیاد پیشم؟من که خیلی تنهام همش خودمو مشغول نی نی وبلاگ کردم و دیگه حس و حال هیچ کاری رو ندارم چن روز خیلی بهتر بودم ولی باز یه نمه افسرده شدم چیکارکنم بابایی صبح میره عصرمیاد جدیدا با دوستامم بیرون نمیرم یعنی حوصله ی هیچ کسی رو جز بابایی ندارم اما بیچاره بااونم لجبازی میکنم اصلا خیلی بد شدم اولین کسی که ازمن شکایت داره وجدان خودمه یعنی من میتونستم انقد بدباشم؟چرا همش سرهیچی دعوامیکنم داد میزنم و عصبی میشم؟ ازخودم بــــــــــــــدم اومده نمیدونم...
14 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

واما... نی نی های نـــــــــــاز وم لـــــــــــــــــــوس من که باهاشون زندگی میکنم   این خانم خوشکله کوکی هستش و بابایی وقتی کیش بود بهم زنگ زد گفت یه عروسکم برای نی نی آیندمون خریدم منم کلی ذوق کردم یه جوجو هم برا من خریده بود خیلی نازن من که دوسشون دارم نی نی توپولوم   این بـــــــــ   بــــــــــــــ     یی    که میبینی بابایی آبان ماه برام خریده یهودیدم و باخودم قرار گذاشتم که مخ بابایی رو بزنم تا نه نیاره  اخه میگفت الناز تو که نی نی نستی انقد عروسک میخوای واسه چی؟میگفتم بابایی برای نی نی مون میخرم این خانم خوشکله رو وقتی...
11 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

امروز روز آشنایی من با سیما جون همسایه طبقه پایین خونمون هست هم سنیم یک سال و  یک ماه ازدواج کردیم یه آتلیه رفتیم اکثر وسایلای خونمون یکی هستن فقط اون نی نی داره(مبینا) و من ندارم برام جالب بودخواستم ثبتش کنم که تاابدمونه                     ...
10 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

مــــــــــامـــــــــــانــــــــــای مهربون و آســــــــمونی روزتون مبــــــــــــــــــــارکـــــــــــــــــــ ...
10 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

سلــــــــــــــــام اخ خداسوراخ سوراخ شــــــــــــــدم یه هفته نشده دوبار آزمایش خون دادم رفتم دکتر به به چه خانم دکتر جذابی بودن(حوریه جلوند)خوش اخلاق و باشخصیت منم که کشته مرده ی همچین تیپایی هستم خلاصه رفتیم فرستادنم ازمایش چهارشنبه نتیجه رو میدن و میبرم پیش خانم دکتر بعدش برنامه شروع میشه و تعیین جنسیت ولی من فقط نی نی سالم از خدامیخوام  آ قربونت بشه مامانی توبیا فقط سالم و ناز باش من دیگه غمی ندارم  اونجا بودم که به همسر گرامی smsدادم که آخرین فرصته بگو دختریا پسر برای تععین جنسیت دکتر ازم میپرسید قربونش برم جواب داد  دخــــــــــــــتـــــــــــر   ولی فعلا نپرسید بعدآزمایش یکی یکی مراحل طی میشن خداجونم د...
8 ارديبهشت 1392